Il nous faut mener double vie dans nos vies, double sang dans nos cœurs, la joie avec la peine, le rire avec les ombres, deux chevaux dans le même attelage, chacun tirant de son côté, à folle allure. Ainsi allons-nous, cavaliers sur un chemin de neige, cherchant la bonne foulée, cherchant la pensée juste, et la beauté parfois nous brûle, comme une branche basse giflant not Il nous faut mener double vie dans nos vies, double sang dans nos cœurs, la joie avec la peine, le rire avec les ombres, deux chevaux dans le même attelage, chacun tirant de son côté, à folle allure. Ainsi allons-nous, cavaliers sur un chemin de neige, cherchant la bonne foulée, cherchant la pensée juste, et la beauté parfois nous brûle, comme une branche basse giflant notre visage, et la beauté parfois nous mord, comme un loup merveilleux sautant à notre gorge.
دیوانهبازی
Il nous faut mener double vie dans nos vies, double sang dans nos cœurs, la joie avec la peine, le rire avec les ombres, deux chevaux dans le même attelage, chacun tirant de son côté, à folle allure. Ainsi allons-nous, cavaliers sur un chemin de neige, cherchant la bonne foulée, cherchant la pensée juste, et la beauté parfois nous brûle, comme une branche basse giflant not Il nous faut mener double vie dans nos vies, double sang dans nos cœurs, la joie avec la peine, le rire avec les ombres, deux chevaux dans le même attelage, chacun tirant de son côté, à folle allure. Ainsi allons-nous, cavaliers sur un chemin de neige, cherchant la bonne foulée, cherchant la pensée juste, et la beauté parfois nous brûle, comme une branche basse giflant notre visage, et la beauté parfois nous mord, comme un loup merveilleux sautant à notre gorge.
Compare
Ahmad Sharabiani –
La Folle Allure = The Crazy Allure, Christian Bobin We must lead a double life in our lives, double blood in our hearts, joy with sorrow, laughter with shadows, two horses in the same team, each pulling on its side, at breakneck speed. So we go, riders on a snow path, seeking the right stride, seeking the right thought, and beauty sometimes burns us, like a low branch slapping our face, and beauty sometimes bites us, like a wonderful wolf leaping at our throat. This book makes you to fly in your d La Folle Allure = The Crazy Allure, Christian Bobin We must lead a double life in our lives, double blood in our hearts, joy with sorrow, laughter with shadows, two horses in the same team, each pulling on its side, at breakneck speed. So we go, riders on a snow path, seeking the right stride, seeking the right thought, and beauty sometimes burns us, like a low branch slapping our face, and beauty sometimes bites us, like a wonderful wolf leaping at our throat. This book makes you to fly in your dreams. عنوانهای چاپ شده در ایران: «دیوانه وار»؛ «دیوانه بازی»؛ نویسنده: کریستین بوبن؛ تاریخ نخستین خوانش: نوزدهم ماه نوامبر سال2005میلادی عنوان: دیوانه وار؛ مترجم: مهوش قویمی؛ تهران، آشیان، سال1382؛ در160ص؛ چاپ چهارم سال1387؛ شابک9647518129؛ چاپ پنجم سال1390؛ چاپ ششم سال1391؛ چاپ هشتم سال1395؛ شابک9789647518123؛ چاپ نهم سال1397؛ چاپ دهم سال1398؛ موضوع داستانهای نویسندگان فرانسه - سده20م عنوان: دیوانه بازی؛ مترجم: پرویز شهدی؛ تهران، چشمه، سال1383؛ در123ص؛ شابک9643621464، چاپ پنجم سال1387؛ شابک9789643621469؛ عنوان: دیوانه وار؛ مترجم: جبیب گوهری راد؛ تهران، رادمهر، سال1384؛ در140ص؛ شابک9648673284؛ چاپ سوم سال1388، چاپ پنجم سال1394؛ دیوانه وار یا دیوانه بازی، داستان دختر بچه ای است که در باغ وحش عاشق گرگ میشود؛ «بوبن» شاعر است؛ واژه هایشان را باید بویید، باید نفس کشید؛ انگار میکنم از اهالی دیار ما هستند؛ پروفایل نویسنده ی کتاب را اگر در همین گودریدز بنگرید، انگار میکنید کتابهای ایشان تنها در کشور ما چاپ میشوند تاریخ بهنگام رسانی 12/10/1399هجری خورشیدی؛ 01/11/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Tandis Toofanian –
کسانی که دوستمان دارند از کسانی که از ما متنفرند ترسناک ترند . مقاومت در برابر آنها دشوار تر است . و من کسی را نمی شناسم که بهتر از دوستان بتوانند شما را به انجام کاری هدایت کنند که درست بر خلاف میل شماست
Farnoosh Farahbakht –
در این کتاب می توان شیفته ی سبک زندگی دختری شد که تمام زندگی خود را دیوانه وار سپری کرده . دختری که در یک سیرک به دنیا می آید،اولین عشقش یک گرگ است و زندگی اش مملو است از رهایی و موسیقی ...کتاب "دیوانه بازی" پر است از جملاتی که در حین خواندن دوست داری چند باره مرورشان کنی اما به نظرم این جمله از کتاب بهترین توصیف برای آن است هیچ چیز رقت بارتر از آدمهایی نیست که هرگز هیچ کار "نابجایی" نمی کنند و هیچ حرف "نابجایی" نمی زنند. شاگردان خوبی که زندگی شان را مانند درسی که حفظ کرده اند، بدون کوچکترین اشتب در این کتاب می توان شیفته ی سبک زندگی دختری شد که تمام زندگی خود را دیوانه وار سپری کرده . دختری که در یک سیرک به دنیا می آید،اولین عشقش یک گرگ است و زندگی اش مملو است از رهایی و موسیقی ...کتاب "دیوانه بازی" پر است از جملاتی که در حین خواندن دوست داری چند باره مرورشان کنی اما به نظرم این جمله از کتاب بهترین توصیف برای آن است هیچ چیز رقت بارتر از آدمهایی نیست که هرگز هیچ کار "نابجایی" نمی کنند و هیچ حرف "نابجایی" نمی زنند. شاگردان خوبی که زندگی شان را مانند درسی که حفظ کرده اند، بدون کوچکترین اشتباه، از بر می خوانند. نمی دانم کدام بدتر است- این که در هیچ چیز با دنیا در تطابق نباشی یا این که در همه چیز با آن منطبق باشی، دیوانه ها بدترند یا آدمهایی که مناسب و معقول می نامیم؟ می دانم که از دیوانه ها کمتر می ترسم، گمان می کنم که آنها کمتر خطرناک اند
Amir –
همیشه دوستام میپرسن که چطور ممکنه تو به عنوان یه پسر از کتابای بوبن خوشت بیاد. اون وقت هست که به عنوان اولین کتاب از بوبن این کتاب رو معرفیشون میکنم. واقعا چطور امکان داره کسی انسان باشه و از "انفجار قلب در سکوت" نتونه خاطره سازی کنه... بوبن رو برای بوبن دوس دارم ... تا آخر دنیا همیشه دوستام میپرسن که چطور ممکنه تو به عنوان یه پسر از کتابای بوبن خوشت بیاد. اون وقت هست که به عنوان اولین کتاب از بوبن این کتاب رو معرفیشون میکنم. واقعا چطور امکان داره کسی انسان باشه و از "انفجار قلب در سکوت" نتونه خاطره سازی کنه... بوبن رو برای بوبن دوس دارم ... تا آخر دنیا
Raha –
کسانی که دوستمان دارند از کسانی که از ما متنفرند ، ترسناک ترند . مقاومت در برابر آنها دشوارتر است و من کسی را نمی شناسم که بهتر از دوستان بتواند شما را به انجام کاری هدایت کند که درست برخلاف میل شماست
sAmAnE –
به گمانم هنر بزرگ، هنر فاصلههاست، آدم زیادی نزدیک باشد میسوزد، زیاد دور یخ میزند، باید نقطه درست را پیدا کرد و در آن ماند. مثل بقیهی کتابهای بوبن عالی بود.
fคrຊคຖ.tຖ –
بیشتر از داستانش، جملات زیباش رو دوست داشتم! از دلقکها میترسیدم یا بهتر بگویم نسبت به آنها دغدغه داشتم. ترس از این که برنامهشان موردپسند قرار نگیرد و تماشاچیان قاهقاه نخندند. این موضوع در نظرم وخیمتر از افتادنِ بندباز هنگام اجرای برنامه بود. برنامه دلقک خشونتآمیز است، از کارهای خشن تشکیل میشود، اگر آدم خوب دقت کند: افتادن، بلندشدن، دوباره افتادن، گریه کردن، خود را به خریت زدن و همه بدطینتیهای مردم روزگار را به خود جلب کردن، و درست موقعی که میخواهند آدم را لگدمال کنند، خربازی را به خندان بیشتر از داستانش، جملات زیباش رو دوست داشتم! از دلقکها میترسیدم یا بهتر بگویم نسبت به آنها دغدغه داشتم. ترس از این که برنامهشان موردپسند قرار نگیرد و تماشاچیان قاهقاه نخندند. این موضوع در نظرم وخیمتر از افتادنِ بندباز هنگام اجرای برنامه بود. برنامه دلقک خشونتآمیز است، از کارهای خشن تشکیل میشود، اگر آدم خوب دقت کند: افتادن، بلندشدن، دوباره افتادن، گریه کردن، خود را به خریت زدن و همه بدطینتیهای مردم روزگار را به خود جلب کردن، و درست موقعی که میخواهند آدم را لگدمال کنند، خربازی را به خنداندن تبدیل کردن کار دشوار و خشنی است. ص ۲۵ شادمانی و خوشبختی در یک نُت تنها نهفته نیست، شادمانی آن چیزی است که در دو نُتی که با هم تلاقی میکنند وجود دارد. بدبختی وقتی است که نُت عوضی نواخته میشود، چون نُت شما با نت همسفرتان در هم نمیآمیزد. خطرناکترین جداییها میان مردم در همین نکته نهفته است نه در جایی دیگر: در ضربآهنگها. ص۲۸ از شنیدن صدای مادرم از شادی لبریز میشوم، شنیدنش، نه گوش کردن به آن، واژهها اهمیت چندانی ندارند. در زندگی چی داریم به همدیگر بگوییم جز روز به خیر، شب به خیر، دوستت دارم، و هنوز زندهام، کمی دیگر با تو روی این زمین زندگی میکنم. ... حرفها تغییر میکنند، صدا میماند، صدایی که کار اصلیش را انجام میدهد، که بدرود میگوید، که تکرار میکند ، که پافشاری میکند: من اینجایم، پس تو هم اینجایی، زنده مانند من - چرا چیز دیگری اختراع کنیم، برای رد و بدل کردن همین کافی است. ص۶۵ در این زندگی همگی به جان هم انداخته شدهایم، به گمان من، هنر بزرگ، هنر فاصلههاست، آدم زیادی نزدیک باشد میسوزد، زیادی دور یخ میزند، باید نقطهی درست را پیدا کرد و در آن ماند، و آن را جز با ریاضت کشیدن نمیتوان یافت، مثل همه چیزهای دیگری که آدم واقعاً میآموزد. ص۹۷
ZaRi –
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﻫﻤﻪ ﺗﻨﮕﺎﺗﻨﮓ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﻨﺮ ﺍﺻﻠﯽ، ﻫﻨﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ. ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻫﻢ، ﻣﯽ ﺳﻮﺯﯾﻢ. ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﻢ، ﯾﺦ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ . ...ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﺟﺎﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺩﻗﯿﻖ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ. ﺍﯾﻦ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻘﯿﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﻣﯿﺴﺮ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎﯾﺪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ.ﺭﻧﺞ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻢ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ . ﻣﺎ ﻋﻤﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﺳﭙﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻮﺑﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ. ﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﻫﻤﻪ ﺗﻨﮕﺎﺗﻨﮓ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﻨﺮ ﺍﺻﻠﯽ، ﻫﻨﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ. ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻫﻢ، ﻣﯽ ﺳﻮﺯﯾﻢ. ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﻢ، ﯾﺦ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ . ...ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﺟﺎﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺩﻗﯿﻖ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ. ﺍﯾﻦ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻘﯿﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﻣﯿﺴﺮ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎﯾﺪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ.ﺭﻧﺞ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻢ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺖ . ﻣﺎ ﻋﻤﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﺳﭙﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻮﺑﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ. ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮﭼﻪ ﻧﺎﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ !
Sarah Karimia –
این فکری غمناک و غم انگیز است. فکر اینکه تمام دلبستگی های ما دروغین است، و بدتر از آن مسخره. بله،گاهی به نظرم می رسد که تمام احساسات ما ،حتی عمیق ترین آنها ، جنبه ای همواره مسخره دارد . عمق احساسات ما غالبا اصلا به عشق مربوط نیست - ما فقط خودمان را دوست داریم و به حال خودمان گریه میکنیم . این فکر به خودی خود غمناک نیست ، وقتی ابلهانه میشود که غم واندوه را به دنبال میاورد . «از متن کتاب»
Nastaran –
کتاب خوبی بود. به دل می نشست و جملات زیبای زیادی داشت که باعث میشد بی اختیار برگردم و اون بخشها رو دوباره مرور کنم. اما خیییلی منو جذب نکرد. نمیدونم... شاید با توجه به کتابهایی که خوندم حد انتظارم از کتابها کم کم بالا رفته باشه، یا شایدم تهِ داستان باز به بیهودگی رسیدم! راحت بگم، به نظرم جا داشت این آزادی و گرگ انگاشتنِ خود، جور دیگه ای مصرف میشد. برای همینم بی درنگ یاد کتاب گرگ بیابان از هرمان هسه افتادم و کنجکاو شدم بخونمش تا سر از شباهت ها و تفاوتهای این دو گرگ دربیارم.
میعاد –
خيلى خيلى دوستش داشتم!! كتاب واقعا حرفهاى قشنگى درباره زندگى ميزنه! نميدونم چرا يه كتابايى كه ارزش خوندن ندارن معروف مشين و همه مردم هم از روى جو الكى ميخونندش، مثل (بيشعورى) كه هيچ ارزش خاصى نداره! ولى كتابايى مثل اين كتاب مظلوم واقع ميشن!!! فقط پيشنهاد ميدم بخونيد
Nora –
مهم ترین چیز در زندگی جیست؟ فقط یک چیز مهم است، شادی. هرگز اجازه نده کسی شادی تو را از تو بگیرد
Maryam Hosseini –
،هـمـیـشـه برای دلـقـک ها دغـدغـه داشـته ام .و تـرس از اینـکه برنامه شان مورد پـسـند قرار نگـیرد و تماشـاچـیان قـاه قـاه نخـنـدند .این موضـوع در نظـرم وخـیـم تر از افـتـادنِ بنـدباز هـنـگام اجـرای برنامه بود ،برنامه ی دلقـک خشـونت آمـیز است ، از کارهای خـشـن تشـکیل میشود :اگر آدم خوب دقــت کند افـتـادن ، بـلنـد شـدن ، دوبـاره افـتادن ، گـریـه کردن، خود را به خــرّیت زدن و هـمه ی بدطـیـنتی های مردمِ روزگار را به خود جـلب کردن و درسـت موقـعی که می خواهـند آدم را لـگـد مال کنـنـد ، خــر بازی را به خـنـ ،هـمـیـشـه برای دلـقـک ها دغـدغـه داشـته ام .و تـرس از اینـکه برنامه شان مورد پـسـند قرار نگـیرد و تماشـاچـیان قـاه قـاه نخـنـدند .این موضـوع در نظـرم وخـیـم تر از افـتـادنِ بنـدباز هـنـگام اجـرای برنامه بود ،برنامه ی دلقـک خشـونت آمـیز است ، از کارهای خـشـن تشـکیل میشود :اگر آدم خوب دقــت کند افـتـادن ، بـلنـد شـدن ، دوبـاره افـتادن ، گـریـه کردن، خود را به خــرّیت زدن و هـمه ی بدطـیـنتی های مردمِ روزگار را به خود جـلب کردن و درسـت موقـعی که می خواهـند آدم را لـگـد مال کنـنـد ، خــر بازی را به خـنـداندن تبـدیل کردن کار دشـوار ...و خشـنی است
Paria –
همون صحنه ی اول که گفت عاشق یه گرگ شده فهمیدم که منم عاشق این کتاب شدم ^_^ لطیف، جذاب و در کل فوق العاده.. مدت ها بود انقدر حس خوب و متفاوتی از یه کتاب نگرفته بودم..
Sahra –
" اولین معشوقم دندان های زردی دارد. هیچ کس نتوانسته است جای او را بگیرد. اولین معشوقم یک گرگ است." (من بلد نیستم نقد کنم. چیزی که تا به امروز، در قالب ریویو نویسی انجام دادم جز ریختن احساسات واقعیم راجع به کتابی که خوندم توی نوشتههام نبوده. اینجا، یجورهایی آلبوم خاطرات کتابیم محسوب میشه و همین که شما رو دارم که حتا اگه در سکوت ورقش میزنین باعث خوشحالیمه.) دیوانه بازی، رسما یک دیوانه بازی تمام عیار است. داستان زندگی دخترکی که از دو سالگیاش و همنشینی با گرگ چشم زرد درون قفس سیرک آغاز شد و مرا به " اولین معشوقم دندان های زردی دارد. هیچ کس نتوانسته است جای او را بگیرد. اولین معشوقم یک گرگ است." (من بلد نیستم نقد کنم. چیزی که تا به امروز، در قالب ریویو نویسی انجام دادم جز ریختن احساسات واقعیم راجع به کتابی که خوندم توی نوشتههام نبوده. اینجا، یجورهایی آلبوم خاطرات کتابیم محسوب میشه و همین که شما رو دارم که حتا اگه در سکوت ورقش میزنین باعث خوشحالیمه.) دیوانه بازی، رسما یک دیوانه بازی تمام عیار است. داستان زندگی دخترکی که از دو سالگیاش و همنشینی با گرگ چشم زرد درون قفس سیرک آغاز شد و مرا به دنبال خود کشاند. هزاران کلمهی زیبا به روحم پیشکش کرد و حالا، با بغضی در گلو، با زبانی که قاصر از توصیف است، جملهها را به هم میبافم. به گمانم، حالا نفرت هم میتواند به عشق تبدیل شود. منِ فرانسه گریز روزهای دور کجا و من امروز غرق در فرانسه (دریاچهاش کم عمق است، اما میدانم که روزی ژرف خواهد شد) کجا؟ آقای بوبن، از شما گله دارم. چرا که قلب کوچک من نمیتوانست تا این اندازه، عاشق داستان سادهی زندگی دخترکی بشود. آقای نویسنده، من از شما گله دارم. حالا که کتابتان را به پایان رساندهام خودم را میان جمله هایش گم کردهام. مگر میشود این چنین ناگهانی، مگر میشود این همه انطباق با من؟ مگر میشود معنای زندگی را اینگونه زیبا به تصویر کشید؟ برچسب " کتابهای کم حجم تاثیر گذار " را احتمالا روی قفسه کتابخانهام که در آینده با کتابهایتان پر خواهد شد، خواهم نوشت. بعد یک گوشه از اتاقم مینشینم و آنقدر به جملههای دیوانه بازی فکر میکنم تا دست آخر خودم هم دیوانه شوم. عاشقت شدم دلبرک سرخگون خودم. عاشقت شدم و جایت آن بالا بالاهاست. روی یکی از قله های کوهستان عشق در قلبم. {کتابش شدیدا منو به دنیای سیرک شبانه پرت کرد. یه آشنا پنداری شیرین و پیدا کردن نخهای اتصالی که فقط به چشم صحرا مرئی میاومدن.}
Yasamin Rezaei –
این بوبن رسمن منو دیوانه کرده.هیچ توصیه نمیکنم کتاباشو بخونین،فقط خیلی یواشکی وقتی یکی از کتاباش دستمه،بعدیشو هم ب خودم تجویز میکنم ؛و این درحالیه ک سکته ی قلبی از من دور نیست. ب قدری بیهوده در تکاپو اه ک رهایی رو ترسیم کنه ک حد نداره...خودشم اینو میدونه،واسه همین خیلی بی ربط از کلی مفهوم دیگه می نویسه ک حواس خودشو ما رو پرت کنه. "مطمئن نیستم ک وجود فرشته ها را باور داشته باشم اما گرگها وجود دارند.حتی دوبار وجود دارند،یکبار در جنگل ها و بار دوم در افسانه ها ک جنگل هایی از جنس واژه اند." "من هرگز ب این بوبن رسمن منو دیوانه کرده.هیچ توصیه نمیکنم کتاباشو بخونین،فقط خیلی یواشکی وقتی یکی از کتاباش دستمه،بعدیشو هم ب خودم تجویز میکنم ؛و این درحالیه ک سکته ی قلبی از من دور نیست. ب قدری بیهوده در تکاپو اه ک رهایی رو ترسیم کنه ک حد نداره...خودشم اینو میدونه،واسه همین خیلی بی ربط از کلی مفهوم دیگه می نویسه ک حواس خودشو ما رو پرت کنه. "مطمئن نیستم ک وجود فرشته ها را باور داشته باشم اما گرگها وجود دارند.حتی دوبار وجود دارند،یکبار در جنگل ها و بار دوم در افسانه ها ک جنگل هایی از جنس واژه اند." "من هرگز ب فکر ازدواج با "غول"(لقبی ک ب معشوقه اش داده) نیفتادم،ب هرصورت نمیتوانم با هرچیزی ک سبب نشاط و شادی ام می شود،ازدواج کنم وگرنه بدجوری گیر می افتم." "فکر میکنم مادرم دیوانه است.برای تمام بچه های دنیا آرزو میکنم ک مادری دیوانه داشته باشند.دیوانه ها بهترین مادرهای دنیا هستند،با قلب وحشی بچه ها بهترین نوع سازگاری و هماهنگی را دارند." "...و بعد برمیگردم؛بعداز آنکه از حق اولیه ی هرانسانی ک روی زمین زندگی میکند،بهره برده ام:حق اینکه ناپدید شود و درباره ی ناپدید شدنش ب کسی حساب پس ندهد." "خوب میدانم از چ میترسم.میترسم ک دیگر دوستم نداشته باشند،از هیچ چیز دیگر نمیترسم.اما چرا،از عنکبوتها میترسم.درمورد ترس اول خیالم راحت است.همانطور ک مادرم خیالش برای خودش راحت است:همیشه کسی پیدا میشود ک دوستم داشته باشد،اگرهم کسی نباشد،هوا،ماسه ها،آب و نور دوستم دارند." . . من دو چیز رو تو توصیفای بوبن می بینم:ژیسلن رو(ب شکلی ک بوده یا خلقش کرده،نمیدونم) و رگه هایی از سهراب رو(سپهری).
Rana Heshmati –
خیلی دوستش داشتم. سرشار از زندگی بود. سرشار از اون رهاییای که اگه داشته باشی، میشه گفت داری زندگی میکنی. پر از عشق به طبیعت و جزئیات دلانگیز. به رویا فرو میبردم...
مِستر کثافت درونگرا –
3دهه اول زندگی یه دختره. دیدگاهی فلسفی و قلمی شاعرانه و موزیکال باخ و موتسارت رو میشه حس کرد و قابل تحسین.
Leila –
داستان از زندگی یه دختر دو ساله شروع میشه. از همون خط اول میشه دیوانه بازی های این آدم رو فهمید کسی که هیچ خط قرمزی تو زندگیش نداره با هیچ اصول و رسمی سرکار نداره و خیلی رها و آزاده .دیوانه وار زندگی میکنه و نمیذاره هیچی آرامش و نشاط رو ازش دور کنه یا بگیره در عین حال شخصیت آرومی داره و دائم در حال فکر کردن هست انگار که داری تو کل کتاب یسری زمزمه های درونی یکنفر رو با خودش میخونی .واقعا این شخصیت رو دوست دارم و بنظر من فقط تو کتاب ها میشه چنین آدم هایی رو پیدا کرد .
saghar pouyanshad –
کتابی که دیوانگی در آن مثل هوا جریان دارد ... وقتی که با تعبیرهای عجیب اولین و قدرتمندترین عشقش را به تصویر میشکد باور نمیکنی که یک گرگ باشد ... زندگی کولی وار در سیرک ... بی قیدی و وصل نبودن به بندهای زندگی ... وقتی که هر چند وقت یکبار زیر قید همه چیز را میزند و گم میشود ... چه احساس یل و رهایی سبک خاص خودشو داره..شاید دوسش نداشته باشی
Sina rahimi –
شک ندارم یکی دو جمله از این کتاب تا ابد با شما خواهد بود.
kian –
بدك نبود اما خيلي ام خوشم نيومد ..
Mostafa Rezaei –
عنوان "دیوانه بازی" کاملا شایسته ی کتاب بود.داستان خلاصه شده فاصله ی زمانی بین 2.5 تا 28 سالگی دختری است که اعمالش با عامه ی مردم متفاوت است و از منظر دیگران در کارهایش کمی دیوانگی وجود دارد. روایت اول شخص است و تفکرات او را در بر میگیرد.این دختر آزادی ای برای خود فراهم میاورد که کمتر کسی است که آرزوی اینچنین روش زندگی را نداشته باشد. ولی باید اذعان کنم که در طول این روایت کمی به عنوان روحی اذیت شدم چراکه رفتار این دختر چند نفر را که بنده با آن ها همدردی کردم اذیت کرد. عنوان "دیوانه بازی" کاملا شایسته ی کتاب بود.داستان خلاصه شده فاصله ی زمانی بین 2.5 تا 28 سالگی دختری است که اعمالش با عامه ی مردم متفاوت است و از منظر دیگران در کارهایش کمی دیوانگی وجود دارد. روایت اول شخص است و تفکرات او را در بر میگیرد.این دختر آزادی ای برای خود فراهم میاورد که کمتر کسی است که آرزوی اینچنین روش زندگی را نداشته باشد. ولی باید اذعان کنم که در طول این روایت کمی به عنوان روحی اذیت شدم چراکه رفتار این دختر چند نفر را که بنده با آن ها همدردی کردم اذیت کرد.
ارغوان بیرق گلگون بهار –
در طول خوندن این کتاب مدام داشتم زیر جمله هاش خط میکشیدم 😌 خیلی دوستش داشتم
Pardis –
در زندگى هايمان بايد زندگى دوگانه اى داشته باشيم و در قلب هايمان خونى دوگانه، شادى همراه با رنج، خنده همراه با اندوه، مثل دو اسبى كه به يك ارابه بسته شده اند و هريك ديوانه وار، ارابه را به سوى خود مى كشد. پس در جاده اى برفى، سواركارانى هستيم كه در جستجوى ردپايى، در جستجوى انديشه اى سليم، پيش مى تازيم و زيبايى، گاه مانند شاخه اى فرود آمده بر چهره مان سيلى مى زند، و زيبايى گاه مانند گرگى افسانهايى به ما يورش مى برد و گلويمان را پاره مى كند.
Rezvanrafiei –
چشم پوشیدن فریبنده ترین طریقه از دست دادن است عشق قضیه خیلی کوچکی است نباید راز بزرگی از آن ساخت کودکی همه تفاوت ها را در همهمه گریزان و بی شمار می پوشاند مثل اقیانوس
Mohammad Hanifeh –
فکر کنم دیگه همۀ کتابهای بوبن رو خونده باشم و فکر میکنم هر حرفی داشت پیشتر از این تو کتابهای دیگهش بهم گفته بود. و به نظرم بوبن بهتر بود داستان ننویسه؛ آثار غیرداستانیش رو خیلی بیشتر دوست دارم.
Kebrit !!! –
من زندگي اي خواسته ام كه كسي نتواند آن را خلاصه كند. زندگي مثل موسيقی
Marjan Ghp –
رهايي، سرمستي، بي تفاوتي. شايد كليد گم شده زندگي اين روزهاي ما در همين سه كلمه خلاصه شده باشد. ما كه در چارچوب هاي سخت و زمخت از پيش تعيين شده در حال پوسيدنيم. ———————————————————- بخش هايي از متن: *وقتی اسم جدیدی به کسی میدهید انگار خون تازهای در رگ هایش میریزید. این یک عمل عاشقانه است. فقط عشاق انحصار انجام چنین کاری را دارند. *رنج را دوست ندارم، هرگز دوست نخواهم داشت، اما باید قبول کنم که آموزگار خوبی است. *در این زندگی از همه چیز میتوان چشم پوشید. چشم پوشیدن، فریبندهترین طریق از دست دادن اس رهايي، سرمستي، بي تفاوتي. شايد كليد گم شده زندگي اين روزهاي ما در همين سه كلمه خلاصه شده باشد. ما كه در چارچوب هاي سخت و زمخت از پيش تعيين شده در حال پوسيدنيم. ———————————————————- بخش هايي از متن: *وقتی اسم جدیدی به کسی میدهید انگار خون تازهای در رگ هایش میریزید. این یک عمل عاشقانه است. فقط عشاق انحصار انجام چنین کاری را دارند. *رنج را دوست ندارم، هرگز دوست نخواهم داشت، اما باید قبول کنم که آموزگار خوبی است. *در این زندگی از همه چیز میتوان چشم پوشید. چشم پوشیدن، فریبندهترین طریق از دست دادن است. *برعکس ِ آنچه می گویند، سن، عقل آدم را زیاد نمی کند. عاقل بودن به زمان مربوط نیست. به دل مربوط است. و دل ربطی بزمان ندارد.. *مرده ها را می دانیم کجا می روند؛ اما زنده ها...؟! دوری آن ها از دوری مرده ها اسرارآمیزتر است.. *این فکری غمناک و غم انگیز است. فکر اینکه تمام دلبستگی های ما دروغین است و بدتر از آن، مسخره! بله، گاهی به نظرم می رسد که تمام احساسات ما، حتی عمیق ترین آن ها، جنبه ای همواره مسخره دارد. عمق احساسات ما غالبا اصلا به عشق مربوط نیست. تماما به خودخواهی وابسته است! ما فقط خودمان را دوست داریم و به حال خودمان گریه می کنیم. این فکر به خودی خود چندان ابلهانه نیست. وقتی ابلهانه می شود که غم و اندوه را به دنبال می آورد... من نمی دانم حقیقت چیست. غم و اندوه را، چرا، می شناسم؛ از جنس دروغ است و دیگر هیچ!
Nasim Dehghan –
+++ ...تمام دلبستگی های ما دروغین است، و بدتر از آن، مسخره.. گاهی به نظرم می رسد که تمام احساسات ما، حتی عمیق ترین آن ها، جنبه ایی همواره مسخره دارد. عمق احساسات ما غالباً اصلاً به عشق مربوط نیست. تماماً به خودخواهی وابسته است. ما فقط خودمان را دوست داریم و به حال خودمان گریه می کنیم. این فکر به خودی خود چندان ابلهانه نیست، وقتی ابلهانه می شود که غم و اندوه را به دنبال می آورد. +++ در دیوانه وار با دخترکی رها از احساس و آزاد روبه رو میشی و دلت می خواد که دخترک در طول کتاب بزرگ نشه و همان طور رها با +++ ...تمام دلبستگی های ما دروغین است، و بدتر از آن، مسخره.. گاهی به نظرم می رسد که تمام احساسات ما، حتی عمیق ترین آن ها، جنبه ایی همواره مسخره دارد. عمق احساسات ما غالباً اصلاً به عشق مربوط نیست. تماماً به خودخواهی وابسته است. ما فقط خودمان را دوست داریم و به حال خودمان گریه می کنیم. این فکر به خودی خود چندان ابلهانه نیست، وقتی ابلهانه می شود که غم و اندوه را به دنبال می آورد. +++ در دیوانه وار با دخترکی رها از احساس و آزاد روبه رو میشی و دلت می خواد که دخترک در طول کتاب بزرگ نشه و همان طور رها باشه و تو همش نگاهش کنی و لذت ببری... همین میشه که کتاب رو یه ضرب تمومش می کنی که نکنه با کنار گذاشتن کتاب، این دخترکِ رام نشدنی با یه دختر عاقل و بالغ شده عوض شه.. این رمان نوشته کریستین بوبن هست که به طرز غافلگیرکننده ایی سرشار از احساسه و احساسات نابش در خط به خط جمله هاش مشهوده این کتاب قشنگ رو با ترجمه مهوش قدیمی که انتشارات آشیان به چاپ رسونده خوندم.